Vibrant
یک برش لیمو
لای یخهای نیمهخرد ته لیوان مهدی.
از من “شهید” درنمیاد؛
نه از جنبش سبز، نه برای بسیج،
نه در راه خدا، نه مام میهن.
بعد ِ کشته شدنم میشه گفت:
بیآرمانی بود؛
کشتهی میل همان لحظه همان جا بودن.
- چند ساله تهرانی؟
: از سال 79.
چشم میچرخونه دور اتاق؛ شاید دنبال همه چیزهایی که مثلا باید باشه و نیست.
بعد از بارون ِ دیشب کولر رو جمع کردم، شستم، گذاشتم رو بند خشک شه. امسال تنهایی تاش میکنم میذارم تو جعبه، تو انباری، تا سال دیگه.
نمیخواد بیای کمک
1. (9:00 P.M) "All good things come to those who wait." I'm waiting for good things, no matter how late they come by.
2. (10:30 P.M) It's over. I'm no longer waiting, and no regrets. I do respect the good things' will. I should figure out a way to get used to it. I know I can. I will.
3. (11:20 P.M) I hope I didn't mess up things. I hope I won't miss the whole thing. I believe in hope.
4. (12:00 P.M) I believe in the good things. For him... I'll be waiting...
Special thanks to "khanoom", the editor
میگن یه فعالیت گروهیه، اما واسه من یه فعالیت بدنیه: یه ساعت قدم زدن ِ یه سربالایی ِ ملایم مثل ولیعصر. ایدههای زیادی هم لازم نیست تولید بشه؛ یه ایده و یه نتیجه.
*: حالا خوبه میدونه فقط دنبال خودش میگردی
بعد از هفت جلسه تمرین اسکیت در عرض یه ماه هنوز که هنوزه فقط می تونم به صراط مستقیم برم.
کسی پیدا نمی شه ترمز کردن و دور زدن و کمی حرکات خطرناک یادم بده؟
پ.ن: دوستانی که اعلام آمادگی میکنن:
یک- شصت درصد مطمئنم همزاد با من لج کرده که بیمزهترین ویشگونش نصیب من شد. باشه، خودم درستش میکنم:
میدونستم، ولی یه شب -وقتی تو خواب بودی، تو هم همینطور- تا صبح با نصف گربههای شهر خوابیدم که باورم بشه واقعا هرجاییام.
صبح که سوار دوچرخه برمیگشتم دلم برای آدمهای بینصیب و نصف دیگه گربهها نمیسوخت.
دو-حالا من جواب شوخی مهدی رو بدم
.
.
.
ای هواهای جر-دهندهی صبح ِ سردِ اردیبهشت
که مثل ِ یک پرندهی ناشناس ِ تازه-بال-درآورده
از لای پنجره میافتید توی لیوان ِ چای ِ روی میز
و بالبال میزنید
(شلپ شلپ)
و یا که مثل ِ آیههای معلق
انزال میشوید بر من ِ روی-تخت-دراز-کشیده
من از آتشی hotام
که شما هم
شعلهور-تر-اش نخواهید کرد
من تسخیر ِ جادوییام
که طلسماش را گربههه خورد
(میو میو)
و گربه را لولو برد.
منام که در گذر ِ اردیبهشتها طلسمشده و گـُرگرفته خواهم ماند
ای روزهای اردیبهشت
که مثل ِ مامور ِ مخفی ِ پلیس
در تعقیبِ مناید
بروید و
دستِ خدا حوالهیتان.
.
.
.
لطفا پس از شنیدن ِ صدای بوق کامنت بگذارید.
سه- می خوام -محض شیطنت- اسم آدمهایی که توی مقدمه، متن یا نتیجه پستهای قدیمی وبلاگ آدمآهنی تاثیرگذار بودن رو -تا جایی که یادم بیاد و البته بیدردسر باشه- زیر هر پست به عنوان "آدمها" بذارم. این کار از پست "مهرت" شروع شده و یواش یواش جلو میاد، طوری که فاصله ایمنی با زمان حال رعایت بشه. سمت راست هم یه بخش اضافه شده به اسم "آدمآهنی و آدمها" که لیست این اسامی رو نشون میده.اگه کسی دوست نداشت اسمش رو بیارم لطفا اطلاع بده.
میدونستم، ولی یه روز کلنجار رفتم تا باور کنم واقعا گربهها رو بیشتر از آدمها دوست دارم.
ضریب هوشی: چار ماه گذشت تا بفهمم پاییز و زمستون امسال پاییز و زمستونی نیست که نذاره دوچرخهسواری کنم.
فرهنگ: تقریبا بعد از هر خروجی بزرگراهها میشه یه ماشین رو در حال عقبعقب رفتن دید.
توصیههای ایمنی: کنار بزرگراه جای مناسبی برای پارک خودروهای عشاق جوون نیست.
نوستالژی: هنوز بعد ِ دو-سه سال با شرق تهران راحت ترم.
جمع بندی: یه روز خوب ِ خوب؛ فقط به خاطر طعم عالی علی.
بعد از تگرگ ِ دیشب کولر رو جمع کردم، شستم، گذاشتم رو بند خشک شه. از سر کار اومدی تاش کنیم بذاریم تو جعبه، تو انباری، تا سال دیگه.
اين روزا
یه موبایل خاموشم؛
مشترکی که در دسترس نیست؛
شماره ای که در شبکه وجود ندارد؛
خطی که معلوم نیست برای بدهی قطع شده یا طلبکاری؛
این روزا
می خوام همینجوری بمونم...
... 18؛ ...19؛ ...20؛ بیام؟
.
.
.
ایندفعه کجا قایم شدی؟
زیر اون همه کار همه روزه که تمومی نداره؟
لا به لای شلوغی این همه دوست از همه تیپ؟
پشت برنامه های ورزش و تفریح و علافی هر شب و هر آخر هفته؟
زیر نقاب خنده و حرف و نوشته و تیکه ها؟
...
من این بازیُ نمی بازم؛ می دونم کجایی، پیدات می کنم!
- مامان ساعت نزدیک هفته. دیگه باید راه بیفتم.
: زود نیست؟
- حرکت قطار فکر کنم دور و بر هشت باشه، تا دوستمُ پیدا کنم و بلیتُ ازش بگیرم و سوار شم نیم ساعتی وقت می بره، بهتره زودتر راه بیفتم که یه هو به ترافیک نخورم جا بمونم...
***
...قطار هشت و بیست راه میفته، با دوستم ساعت هشت قرار دارم، اگه اومده باشی دنبالم سه دقیقه دیگه سر کوچه می بینمت...
زمین و جاده و هوای فرحزاد که گلی و برفی و سرد بود حالا سفت و خشک و مطبوع -هر صبح- دعوت به عبور می کنه.
بهاره باز
چون لحظه ی شوق
در گشودن هدیه ای که نمی دانم چیست....
برگرفته از عاشقانه های ناظم حکمت
: سلام هم کلاسی
- سلام. هم کلاسی؟
: هم کلاسی که نه، هم مدرسه ای
- ...
: که خیلی وقت پیش -از یه راه دیگه هم- آشنا شدیم
- ...
: بابا اسمم ...، دیگه چی بگم که بشناسی؟
- شناختم، وقتی گفتی "هم مدرسه ای"!
: اینقدر بی سر و صدا؟
- آخه عادت کرده م سرصدا ها رو....
: تو دلت بکنی!
اسم "آدم آهنی" -گرچه یادش نبود- یادگار همین هم مدرسه ایه
شب!
تو: ترانه
من: آهنگ
سکوت؛ فریاد
آرامش؛ پریشانی
نور؛ ظلمت
کُنه؛ سطح
و ... او
همه جمعند به هم
ولی اما او
چه می داند که نگاهت چه به من می گوید.
باز هم شب، جهان، هستی، وجود، باز هم تو
این بار بی من
به کجا می روی؟ آنجا؟ برو!
ولی اما نه، بایست! صبر کن من هم بیایم.
نگاه، حرف، صحبت، قرار ... تا کی؟
خسته از رفتن و از آمدنم.
من به حق طالبِ مرغی چو منم.
به خیالِت .... من نه منم؟
این سو: صد قدم احساس
آن سو: یک وجب خنده
و در آنجا
در مرتعِ دل
گاوی به چرا مشغول است
و چه سرخوش، که علف هست تا شکم جا دارد!
...
بهار 77
طبق معمول ربع قرن پیش قدم به دنیا گذاشتم، از پدر و مادری معمولی، در خانه و شهری معمولی.
با بازی ها، دوستان و تحصیلاتی معمولی سال های معمولی کودکی، نوجوانی و جوانی -تا کنون- سپری شد.
حالا
شغلی معمولی دارم
و معمولا به این فکر می کنم
که به زندگی معمولی خود ادامه دهم
و کاملا معمولی بمیرم.
بالاخره یه روز
از حرص
آخرای بازی
به جای توپ
تو رو شوت می کنم
در ارتفاع 1 متر و 65 سانت
همچین چیزی
دهن منُ سرویس می کنه
ولی برای تو...
فقط می شینه تخت سینه ت
می دونی که می تونم
می تونم؟
وسوسهء یه غلت کوچولو
که نزدیک تر بشم
نه حتی خیلی
اونقدی که نفسش پوست شونه مُ بسوزونه
همین
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 09:42 3 برداشت
آدمها: شهاب تشرفی
- آدم اگه از یکی بدش بیاد باید چکار کنه، مثلا می تونه زیرابش رو بزنه؟
:آره، چرا که نه.
- اونوقت آدم از خیلیا خوشش نیاد چی؟
: می تونه از یکیشون شروع کنه. مثلا از من.
- از تو خوشم میاد متاسفانه.
: چه فایده. می تونیم فرض کنیم خوشت نمیاد، چیزی عوض نمی شه.
- وا!.
: یادت باشه من این فرصت رو به تو دادم.
دیدی بچه ها لباس نو که براشون می خرن چقد ذوق می کنن؟
دیروز از خرید لباس دوچرخه سواری انقد ذوق زده بودم که خودم خنده م گرفت.
شب، با همون لباسا خوابم برد.
توی تاریکی های اون زیر
نفهمیدم
که من پتو رو بار دار کردم یا پتو من رو
فرجام: تا رسالت راهی نیست.
رسالت: تا شریعتی راهی نیست.
شریعتی: تا میرداماد راهی نیست.
میرداماد: تا ولیعصر راهی نیست.
ولیعصر: تا نیایش راهی نیست.
نیایش: تا علامه راهی نیست.
علامه: تا سرو راهی نیست.
بایک های VII تا IX رو آلفو مصادره کرده.
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 09:34 9 برداشت
آدمها: شهاب تشرفی
هی! آهنی!
از کی تا حالا از اینکه یکی بگه "لباستُ تنت کن سرما نخوری" قند تو دلت آب می شه؟!
* از میوه فروشی سه کیلو موز و هویج گرفتم. نگاه چپ چپ فروشنده منُ از خرید خیار منصرف کرد.
* دیوونه! شش صبح چه وقتِ قراره؟ بابا حق داره چپ چپ نگاه کنه.
* از دستی تو کافی نت انقد سر و صدا می کنی که اون پسره چپ چپ نگامون کنه؟
* من عجله دارم به موقع برسم پیشت. وانمی ایستم که دختره از موبایل من استفاده کنه؛ حتی اگه چپ چپ نگاه کنه. طلبکاره مگه؟
* تا چشم هم کوپه ای از ال.سی.دی تلویزیون به سمت چپ روی چشمم بلغزه چشمم فرصت داره از چشمش به سمت چپ روی ال.سی.دی تلویزیون بلغزه. پس -بی نگرانی-: نگاه می کنیم.
پنج شنبه
14:30- داداش کوچولو! اینهمه راه اومدنم یکیش به خاطر این بود که از نزدیک ببینی به کاهدون زدی.
17:30- گمونم امشب یه خونه بهشتی طلبکار شدم. کل زمانِ دو نماز، حتی بین نمازها و موقع دست دادن، به بغل دستیم نگاه نکردم.
جمعه
17:00-شلوار آدم که بیخود جر نمی خوره! اینجا قزوینه یا مشهد؟
18:00- ...ای دیدن تو دین من...
19:00- یه cK جدید. شاید این بار به مذاق پیکِ پیتزایی خوش بیاد.
شنبه
14:30- چاقو بدوقتی دستمُ برید. نفهمیدم این کفاره گناهی بود یا حواس پرتی نگاهی. آخه قصه ما یوسف نداشت.
17:30- امشب خونه بهشتی اصلا صرف نمی کنه!
23:00- وسایل نقلیه بزرگ دارن برام دردسرساز می شن. بعد از راننده اتوبوس دو سال پیش، امشب دلم رئیس قطار خواست. یحتمل بعدی کاپیتان کشتی باشه.
23:30- اون حقه قدیمی برای دور کردن پلیور و لباس های اضافی از تن سوژه مورد نظر باز هم گرفت. اصلا ردخور نداره.
24:00- تاریکی کوپه؛ روشنی موبایل؛ منظره تاریک و روشن لباس و تن، حاصل از ترفندهای ناب؛ خوابی که از خستگی بی اجازه به چشم میاد.
: هاول! تو چندتا اسم داری؟
- اونقد که بتونم آزاد زندگی کنم!
از داستان های جادوگری فقط از Oz خوشم اومده بود، این هم اضافه شد.
توی یلدا بازی هر کسی پنج ویژگی از خودش را که خوانندگان ِ وبلاگاش نمیدانند مینویسد و پنج نفر ِ دیگر را هم به بازی دعوت میکند.
من حالا یه دعوت از همزاد عزیز دارم، ولی پیدا کردن این پنج تا خیلی سخته، احتمالا بعضیاشُ باید همین الان کشف کنم:
1. دهن لق، در موضوعات مربوط به خودم، طوری که با اطمینان 95 درصدی می تونم بگم هیچ رازی ندارم.
2.عاشق دروغ گفتن، با کلّی شگرد و ابتکار.
3.دوست دارم در کانون توجه باشم، مثبت یا منفی فرقی نمی کنه؛ اصلا به افه هایی که با این ادعا منافات دارن محل نذارین.
4. از روبوسی خوشم نمیاد.
5.تقریبا هر کی و هر چی رو بخوام راحت فراموش می کنم.
من هم نمونه استثنایی از نوع بشر، Soulmate، کژمژ، همسرشت و هم قبیله رو دعوت می کنم.
جرزنی:نه که از جرزنی خوشم نیاد، ولی قصد نداشتم تو این بازی جر بزنم. به هر حال دعوت از کسری و کوشل پوپه ارزش عوض کردن تصمیم رو داره.
خیلی وقته چیزی نپرسیدم، فکر کنم الان وقتشه:
"آخرین سوالِ جدیت چی بود؟"
...........
: جدی جدی ایدز گرفتی؟
: آره یا نه؟
: موبایلتُ می دی بازی کنم؟
: چقد وقت داریم؟
: ببخشید استاد، بالاخره امتحان پایان ترمُ کی می گیرید؟
: ..! ...! ....؟ .....! ..؟ .....آ ..؟ ؟! ...! .....!؟ .....؟؟ ...!!؟.....؟ مرگِ تو یادم رفت چی می خواستم بگم
: امشب میای پیشم؟
: از کی؟
: خدایا چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:از دوستت پرسیدم از اینکه خجالت بکشم خوشحال میشه؟
: هدفمون از زندگی کردن چیه؟ آخرش که چی؟ سوالی که بی جواب موند.
: سلام. کی ببینمت؟
: از کی اینطوری شد؟
: کجا می ری؟
: از کجا آمده ام ...
: اینکه بعدِ مردن چی می شه؟
: کاری، همین امروز: چرا این شرکت 2تا گواهینامه داره؟
غیر کاری: چی شد؟ پرواز لغوه؟
سوال همیشگیمَم که خودت می دونی: یعنی می شه؟ پس کجاست؟
: این بود: آیا منُ می بخشی که با دیدن اس.ام.اس ت متوجه نبودنت شدم؟
: نمی خوای بهم بگی چرا؟
: چرا همیشه جا می مونم؟ جدی جدیه! 5تا بلیت دارم!
: شبا زود می ری؟
: مگه تا حالا دیدی من جدی باشم؟
: تو Team Foundation داری؟
: سلام. والله من که نفهمیدم چی می گی ولی اگه برا پروژه نرم افزار می گی همین روزا میام سمتت ...
: وقتی خونه گرفتی، اولین کسی که دعوت می کنی کیه و واسه چه کاری؟ plz.
: چطوری داداش؟
: اینکه چرا آخرین اس.ام.اس منُ جواب ندادی؟ (خطاب به کس دیگه بوده نه تو ها)
: یادم نیست. تو یادته؟
: از استاد تشریح (آناتومی) پرسیدم شما وقتی 18 سالتون بود هم از دیدن جسد حالتون بد نمی شد؟
: شما؟ سینایِ ...؟ فامیلی؟
: آیا این مسیر تازهء زندگیمُ ادامه بدم یا نه؟
: امشب اُتاقی؟
: رقیبای خارجی ما، با جدیت تمام پیش می رند. ما دولتی ها چرا هی داریم دور خودمون می چرخیم؟ آحرین سوال جدیم بود که از معاون رئیس جمهور پرسیدم
: خوبی؟
: آیا بلدی پسوُرد گیر بیاری؟
من آره ولی تو یکی اصلا
من بی خیال همه آدمهام
خیالت راحت.
***
من چشم بند دارم،
تاریک و روشن فرقی نمی کنه.
قدم بر نمی دارم،
نزدیک و دور فرقی نمی کنه.
وزنه نمی زنم،
کاه و کوه فرقی نمی کنه.
گذشته رو جا گذاشتم،
جمع و پخش فرقی نمی کنه.
***
رقیب هم باشی برای من رفیقی
من رقیب ندارم.
ممکنه از خیلی چیزا خوشم بیاد:
خاطراتِ سیزده ساله سربازیِ همسفر خوش صدا و موهای ساعداش؛
تعارف های بیش از حدِ هم اتاقی خوش کلام و مهربونی بی ریاش؛
شوخی های نامتعارفِ تازه رفیق خوش هیکل و حرکاتِ با اداش؛
فیلمِ سرگرم کننده مورد علاقه همراهِ خوش صورت و خنده های پر صداش
....
باز می لرزد دلم، دستم،
تو پاییزی که درختا هم هنوز محلش نذاشتن،
تو شبِ برفِ ناغافل،
شبِ قرار و دیدار و آبِ انار،
بسکه هوا سرده!
با کسب اجازه از arash_rgt و sitanium
1. عجب گیری افتادم!
نگاه به قهوه چی یعنی اینکه چیزی می خوام؟
انگار امشب باید به اندازه کل عمرم چایی بخورم.
2. فکر کردی! پشت سرم هم بایستی می بینمت!
3. دوستت از من پرسید سیگار دوستم چیه، تو چیزی نمی پرسی؟
4. چه سخته تایپ اینا، وقتی داری همزمان می خونی.
5. بالاخره پرسیدی، ولی چرا از دوستم؟ فقط چون گوشی من موتورولا نیست؟
رفتنی، از خاطره سفر گفتی و انعکاس شبانه چهره ای تو شیشه ماشین؛
بودنی، خیس شدیم از تصور بخارگرفته حمام داغ و شلوغ فین؛
موندنی، گم شدیم تو خلوتِ جادارِ تودرتویِ قدیمیِ یه خونه که جای ما نبود؛
برگشتنی، نذاشتم بخوابی با دست و پا زدنم تو بی حوصلگی کم نور اتوبوس.
آنها که
حتی در اولین دیدار
تا درِ مسلخ همراهی می کنند.
----
آنها که
آشکارسازی، تصادف، فیلم، نزدیکی
و دوستی
دیدارشان را میسر می کند.
- من دارم به یکی غیر خدا ایمان میارم، اگه تو هم هم، با هم بریم؟
: چه اصراری که حتما ایمان بیاریم به چیزی؟ حتما بریم جایی؟
- واسه ثوابش دیگه. مثکه دیروز رو یادت رفت لنگ 5 تا ثواب بودی!
- من لنگ صفای افطارم نه ثواب امساک.
- چرا همه چی تکراری می شه؟
: هیچی تکرار نمی شه!
- اما همه چی تکراری به نظر می آد.
: به نظر تو بستگی داره.
- چرا هرچی به نظر من ربط پیدا می کنه تخماتیک می شه؟
: نمی دونم، مثلا من چقد به نظرت بستگی دارم؟
- تو به نظرم بستگی نداری، به دلم بستگی داری.
-صدای باز شدن در-
- چقد دیر اومدی، کسی رو لگد نکنی
: نه، حواسم هست
- کجا می خوابی؟
: نزدیکترین جای خالی
- بیا اینجا
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 10:43 7 برداشت
آدمها: علی شهروزیان
صدای باز شدن در،
نیمه شب،
یکی رو بیدار می کنه ....
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 00:03 1 برداشت
آدمها: علی شهروزیان
اغلب
دلِ اینکه دست از فرمان بدارم ندارم.
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 07:34 1 برداشت
آدمها: حامد حشمتی
.... دو کیلو سیب می خوام، اون جوشاتم اینقده دستکاری نکن ...
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 11:46 7 برداشت
آدمها: پسر میوهفروش
می شه نپرسن چه جوریه؟
بعد از اینهمه وقت کنارِ هم، هنوز نمی دونم چشاش چه رنگیه
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 19:20 4 برداشت
آدمها: علی شهروزیان
در رو قفل می کنی، که کسی پیش ما نیاد
پرده رو می ندازی، که کسی ما رو نبینه
چیزی نمی گی، که کسی ما رو نشناسه
اتاق رو تاریک می کنی، که چی؟
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 10:23 5 برداشت
آدمها: هادی آتش خویی
: دلت آب! نیستی آفتاب سوخته های خیسِ عرق رو ببینی!
- کجایی مگه؟ استخر؟
: نه، خیابونای دم کرده ی شهر!
- ایول! دارمت! بگرد خسته ترینشون رو پیدا کن که داره سیگار می کشه و اعصاب نداره و تنها و معصومه
: هه! اینجا همه تو همن!
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 22:51 7 برداشت
آدمها: پسرهای اهوازی, حمید پرنیان
نگاهم رو که نمی دزدم یعنی عاشق نشدم، خوشم اومده.
نگاهت رو که می دزدی یعنی چی؟
: یعنی منظورت اینه که 2.4 شدی؟
: یعنی داری فکر می کنی اصلا به عاشقی چه مربوط.
: یعنی یاد بگیر
: من چیزی از کسی ندزدیدم، لابد من هم فقط خوشم میاد
: شاید می خوام عاشقت کنم!
: یعنی عاشق که نشدم هیچ، خوشم نیومده
: یعنی پا گذاشتن روی یه چیزی
: یعنی عاشق که نشدم هیچ، تازه خوشم هم نیومده
: شاید دارم ادای عاشق شدن در میارم.
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 01:25 7 برداشت
آدمها: مسافر جوان تاکسی
دیشب
صدای پا
فقط
چکه قطره ی آب بود.
...
حیفِ تاپ تاپ ...
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 19:09 7 برداشت
آدمها: علی شهروزیان
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 08:45 2 برداشت
آدمها: هادی آتش خویی
: دلم می خواد یه نفرو ببوسم!
: یه جلد موبایل .. آخه الان گوشیم لخته. تو چی؟
: هوسِ یه سقوطِ آزاد دارم.
: دلم می خواد بیای خونه ی ما و تو شبکه وایِرلِسمون شریک بشی.
: سیگار
: حرف بزنم با عشقم
: دلم می خواد پولدار شم دیگه نذارم بابام بره سرِ کار.
: سکس
: اینکه جام خالی باشه. نه، اینکه همه چی یادم بره. نه، اینکه یه کم بزرگ بشم .. فقط یه کم
: خدا
: قسمت سوم داستان تموم شه.
: بفهمم یه نفر که دارم بهش فکر می کنم داره به چی فکر می کنه
: ببخشید شماره تون رو ندارم! ولی جوابتو می دم. الان دلم عشق می خواد!
: ببینم ات
: بغل
: ریسه
: :)) اینکه هفته ای که می آد زود تموم شه
: من دلم می خواست که یه جا مشغول به کار شم
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 22:21 1 برداشت
آدمها: احمد بلوکی, امیر شرفی, امیر غلامی, بابک, بهمن میرباقری, حمید پرنیان, خشایار, سینا اینا, علیرضا تینا, مهدی کوتاه
دیدی؟
یه فوت چه راحت یه شمع رو خاموش میکنه یه اتاق رو تاریک
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 17:42 0 برداشت
آدمها: پوریا پژوهش
موبایل –انگار که طلبکار باشه- یادم می ندازه بش زنگ بزنم.
من –انگار که بدهکار باشم- یادم میره تا فرداشب.
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 22:01 0 برداشت
آدمها: امیر شرفی, شهاب تشرفی
احساس خوبی دارم
حتی اگه بدترین کلمات رو با زشت ترین خط رو عریانی پشتم بنویسه.
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 13:19 0 برداشت
آدمها: نادر طالبی
اتاق منه
باشه!
نصف شبه
بهتر!
کجا برم؟
خیابون
باید تنهاشون بذارم دیگه ...
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 11:36 0 برداشت
آدمها: پوریا پژوهش, علی شهروزیان
طاقت مهرت نیست امشب
دست از سرم بردار!
نوشتهء آدم آهنی در زمان: 12:44 0 برداشت
آدمها: پوریا پژوهش