Monday, March 05, 2007

تحمل

جانا  دل  تو  گر شکند گو  شکند
نشکستن دل دل مرا می شکند

7 comments:

آرش said...

سلام
آره؟
تو هم خشن شدی؟

Anonymous said...

سلام

چه زیبا منو به یاد داستان آش نذری لیلی و مجنون انداختی . در این داستان لیلی روزی آش نذری پخش می کرد و مجنون هم کاسه ای برداشته و در صف ایستاده بود . هنگامی که نوبت مجنون رسید لیلی کاسه او را گرفت و به زمین زد و کاسه شکست مردم که شاهد شکستن کاسه مجنون بودند رو به مجنون می کنند و می گویند اگر لیلی عاشق تو بود که کاسه آش را نمی شکست
مجنون می گوید لیلی چون عاشق من است از بین این همه کاسه آش کاسه آش مرا بشکست

پسر قبیله said...

اگر با من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی

saeed parsa said...

خوشا به حال جانا

Anonymous said...

سلام

آفرین باربد جان داستان همین شعر را گفتم

Anonymous said...

ما می خواییم بچرخیم و کللی دور بخوریم

saeed parsa said...

تو که از همه آشناتری / دفتر خاطرات که سهله شما جون بخواه