قطع عضو
یکی از کلافه گیهای قطع عضوی ها، احساس خارش در عضو قطع شده ست که کاریش هم نمی شه کرد.
من هم -گاهی- فکر می کنم دلم می خاره!
پنج شنبه
14:30- داداش کوچولو! اینهمه راه اومدنم یکیش به خاطر این بود که از نزدیک ببینی به کاهدون زدی.
17:30- گمونم امشب یه خونه بهشتی طلبکار شدم. کل زمانِ دو نماز، حتی بین نمازها و موقع دست دادن، به بغل دستیم نگاه نکردم.
جمعه
17:00-شلوار آدم که بیخود جر نمی خوره! اینجا قزوینه یا مشهد؟
18:00- ...ای دیدن تو دین من...
19:00- یه cK جدید. شاید این بار به مذاق پیکِ پیتزایی خوش بیاد.
شنبه
14:30- چاقو بدوقتی دستمُ برید. نفهمیدم این کفاره گناهی بود یا حواس پرتی نگاهی. آخه قصه ما یوسف نداشت.
17:30- امشب خونه بهشتی اصلا صرف نمی کنه!
23:00- وسایل نقلیه بزرگ دارن برام دردسرساز می شن. بعد از راننده اتوبوس دو سال پیش، امشب دلم رئیس قطار خواست. یحتمل بعدی کاپیتان کشتی باشه.
23:30- اون حقه قدیمی برای دور کردن پلیور و لباس های اضافی از تن سوژه مورد نظر باز هم گرفت. اصلا ردخور نداره.
24:00- تاریکی کوپه؛ روشنی موبایل؛ منظره تاریک و روشن لباس و تن، حاصل از ترفندهای ناب؛ خوابی که از خستگی بی اجازه به چشم میاد.
: هاول! تو چندتا اسم داری؟
- اونقد که بتونم آزاد زندگی کنم!
از داستان های جادوگری فقط از Oz خوشم اومده بود، این هم اضافه شد.