Monday, February 05, 2007

سفرنامه - اهواز

* از میوه فروشی سه کیلو موز و هویج گرفتم. نگاه چپ چپ فروشنده منُ از خرید خیار منصرف کرد.

* دیوونه! شش صبح چه وقتِ قراره؟ بابا حق داره چپ چپ نگاه کنه.

* از دستی تو کافی نت انقد سر و صدا می کنی که اون پسره چپ چپ نگامون کنه؟

* من عجله دارم به موقع برسم پیشت. وانمی ایستم که دختره از موبایل من استفاده کنه؛ حتی اگه چپ چپ نگاه کنه. طلبکاره مگه؟

* تا چشم هم کوپه ای از ال.سی.دی تلویزیون به سمت چپ روی چشمم بلغزه چشمم فرصت داره از چشمش به سمت چپ روی ال.سی.دی تلویزیون بلغزه. پس -بی نگرانی-: نگاه می کنیم.

10 comments:

Anonymous said...

ذهن زیبایی داری. موفق باشی

آرش said...

بادمجون میخریدی شکش بر طرف بشه

Anonymous said...

سلام
منم یه جورایی داره نگاهم بهت چپ چپ میشه عزیزم حتما ایراداز خودته که همه چپ چپ بهت نگاه می کنن و گرنه آقای میوه فروش که گناهی نداره اون از کجا می دونه که تو ... آره از اونایی

aram said...

سفرنامه ات رو مي خونم
ولي به فكر نخل و بادم

Anonymous said...

سینا حان نوشته هات هم مثل خودت جالبند ... سفرنامه ی باحالی داری ..هی تو هم تجربه ی هوای مرطوب رو داری ؟

Roozbeh Ettehad said...

بابا احتمالا شاخه درخت هم بهت گیر کنه یه نگاه خریدارانه بهش می اندازی !بعد از رییس قطار و راننده کامیون، هم کوپه که چیزی نیست ! ولی از شوخی گذشته قشنگ نوشتی

stranger said...

سلام من كمبود محبت دارم به وبلاگ من سر بزن كامنت بزار !! سپهر يا فاحشه بازنشسته

Anonymous said...

بامزه بود! :)

Anonymous said...

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
...
محمل جانان ببوس آنگه بزاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
عزیزان به روز کردم

Anonymous said...

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
...
محمل جانان ببوس آنگه بزاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
عزیزان به روز کردم